مارکسیستها مدعی شدند که مارکسیسم علم است، یعنی سیر جبری جامعه را کشف
میکند، همان طور که درخت یک سیر طبیعی و جبری لایتغیر دارد، جامعه هم یک
سیر جبری لایتخلف دارد، همان طور که طبیعت اگر بخواهد به منزل پنجم برسد
باید از منزل اول و دوم و سوم و چهارم بگذرد و نمیتواند دو منزل یکی کند و
مثل جنین باید مراحل را در رحم مادر پشت سر یکدیگر به ترتیب طی کند،
جامعه نیز در سیر تکاملی خود باید طی مراحل کند، و همان طور که انسان در
حد یک پزشک و یک ماما تنها میتواند سلامت جنین را بهتر حفظ کند، اگر کج
بود راستش کند، درد زایمان را کم کند، نگذارد مادر زیاد استراحت کند، تا
بچه درشت نشود و احتیاج به سزارین پیدا نشود و دخالت پزشک تا این حدود است
اما در جریان طبیعی نمیتواند دخالت داشته باشد، جریان جبری جامعه هم یک
چنین جریانی است.
کارل هاینریش مارکس متفکر انقلابی، فیلسوف، جامعهشناس، تاریخدان،
اقتصاددان آلمانی و از تأثیرگذارترین اندیشمندان تمام اعصار است.
او به همراه فردریش انگلس، مانیفست کمونیست.(۱۸۴۸) که مشهورترین رسالهٔ
تاریخ جنبش سوسیالیستی است را منتشر کردهاست. مارکس همچنین مؤلّف «سرمایه»
مهمترین کتاب این جنبش است. این آثار بههمراه سایر تألیفات او و انگلس،
بنیان و جوهرهٔ اصلی تفکّر مارکسیسم را تشکیل میدهد. «تاریخ همهٔ جوامع تا
کنون، تاریخ مبارزهٔ طبقاتی بوده است.» از جمله مشهورترین جملات مارکس
دربارهٔ تاریخ است که در خط اوّل مانیفست کمونیست خلاصه شدهاست.
کارل مارکس فرزند سوم هاینریش مارکس لوی (Marx Levi)، یک وکیل دادگستری
یهودی بود که از خانوادهٔ خاخامهای معروف شهر محسوب میشد. هاینریش «مارکس
لوی» به خاطر محدودیتهایی که دولت پروس برای حقوقدانان یهودی قائل شده
بود و به خاطر این که بتواند شغل خود را در دادگستری حفظ کند، به شاخهٔ
پروتستان مسیحیت گروید و از آن پس خود را هاینریش مارکس نامید. در سال ۱۸۲۴
فرزندان وی نیز به مسیحیت گرویدند.
کارل مارکس در شهر تریر دورهٔ دبیرستان را به پایان رساند و در دانشگاه شهر
بن به تحصیل رشتهٔ حقوق پرداخت. یک سال بعد به برلین عزیمت کرد و در
دانشگاه آن شهر در رشتههای فلسفه و تاریخ به تحصیل ادامه داد. مارکس در
سال ۱۸۴۱ با ارائهٔ تز دکترای خود دربارهٔ اختلاف فلسفهٔ طبیعت دموکریتوس و
اپیکور تحصیلات دانشگاهی خود را از راه مکاتبهای در دانشگاه ینا به پایان
رساند. او به امید آن که بتواند در دانشگاه بن تدریس کند به آن شهر رفت
ولی دولت پروس مانع اشتغال وی بهعنوان استاد دانشگاه شد. مارکس در این
زمان به روزنامهٔ نوبنیاد لیبرالهای جبههٔ اوپوزیسیون شهر کلن پیوست و
بهعنوان عضو ارشد کادر تحریریهٔ روزنامه مشغول به کار شد. در این دوره
مارکس یک هگلی بود و در برلین به حلقهٔ هگلیهای چپ (شامل برونو باوئر و
دیگران) تعلّق داشت. در طول همین سالها لودویگ فویرباخ نقد خود را از مذهب
آغاز نموده و به تبیین دیدگاه ماتریالیستی خود پرداخت. ماتریالیسم فویرباخ
در سال ۱۸۴۱ در کتاب جوهر مسیحیت به اوج خود رسید. دیدگاههای فویرباخ،
بهخصوص مفهوم بیگانگی مذهبی او، تأثیر زیادی بر سیر تحوّل اندیشهٔ مارکس
گذاشت. این تأثیرات را میتوان بهوضوح در کتاب «دستنوشتههای اقتصادی
فلسفی ۱۸۴۴» و بهصورت پختهتری در کتاب سرمایه مشاهده کرد.