سرانجام مطالعهی رمان «مادر» ماکسیم گورکی، با ترجمهی زیبا و روان شادروان محمد قاضی را به پایان بردم. رمانی که به جادهای بالارونده در میان تپهها و دشتها میماند؛ نه آنچنان پرحادثه و حدسنازدنی، و نه آنچنان راکد و سرشار از نظریهپردازیهای فلسفی و اجتماعی. از نطق و سخنرانی بهوضوح خودداری شده، تا جایی که ماجراهای اتفاقافتاده در یک دادگاه محوری متن داستان بهکلی سانسور شده و در واقع بیاهمیت قلمداد شده و به شرح ظاهر صحنه و البته نطق قهرمان داستان اکتفا شده است.
مادر ـ ماکسیم گورکی ـ محمد قاضی
«مادر» در سال ۱۹۰۲ طرحریزی شد و در ۱۹۰۶ روی کاغذ آمد و این زمانی بود که نهضت کارگری، بر بستر اندیشههای کارل مارکس و بر پایهی تفکرات لنین، تازه داشت میرویید و میبالید و پخته میشد. داستان از شهرکی کوچک، در کنار کارخانهای آغاز میشود و به شرح زندگانی معمولی مردم آنجا میپردازد. نخستین شخصیت داستان، شوهر «مادر» است؛ مردی که جز مست کردن و کتک زدن خانوادهاش، بهسختی به کار دیگری میپردازد. مرگ این شخصیت، پایان نخستین فصل کتاب است و در همین خلال، درست وسط خانوادهای کارگر و کاملاً عامی و عادی، جا خوش کردهایم. تنها پسر این خانواده، با خطاب کردن پدرش و گفتن تکجملهای بهیادماندنی، به ما معرفی میشود:
«به من دست نزنیها!»
اندکی بعد، پسر که مدتی از مرگ پدرش گذشته، مست و خراب به خانه میآید و به روش دیرینهی پدر، صدا بلند کرده و بر مادر فریاد میکشد و امّا با ملاطفت «مادر» مواجه میشود و همین و فقط همین موضوع، باعث میشود که پسر، پس از چندی دست از نوشیدن برمیدارد و با جمعی دیگر گذران میکند و در راه خواندن «کتابهای ممنوع» میافتد و به کسوت حزب نوپا و (هنوز) مترقی سوسیالیسم درمیآید. از همان ابتدا پرسش مادر را بیپاسخ نمیگذارد و به او میگوید که در چه کاری است. به این بسنده نمیکند و جلسات گروهشان را در خانه و در حضور مادر تشکیل میدهد. مادر برای همهی آنها مادری میکند و تا آنجا پیش میرود که یکی از پسرها را رسماً به عضویت منزل خود درمیآورد.
کمکم کار بالا میگیرد و بگیروببندها شروع میشود و پسر، به جرم ایجاد «فتنه» و «تشویش اذهان عمومی»، روانهی زندان میشود و نخستین اقدام عملی مادر، او را نجات میدهد. مادر شخصاً اقدام به پخش شبنامهها میکند و پسرش ناگزیر تبرئه میشود. بعدها که پسر دوباره سر از زندان درمیآورد، مادر به شهر نقل مکان میکند و در کار رساندن شبنامهها چنان پیش میافتد که صاحب سبک و تخصص میشود و شهرتی برای خود فراهم میآورد و نهایتاً هنگامی که شبنامههای متن دفاعیهی فرزندش را جابجا میکند، لو میرود. بازی را نمیبازد و علیرغم وحشتی که در سراسر کتاب از کتک خوردن دارد، زیر ضربات لگد و دشنام و تحقیر دژخیمان، از تودههای مردم سخن میگوید و در حالی که گلویش را میفشارند، فریاد میزند:
«حقیقت را نمیتوان به دریای خون خاموش کرد.»
و حال این «مادر» کیست؟ او همواره دیگران را در هر سن و سالی که هستند، فرزند خود میداند و جوان و خام و شایستهی ترحم! برای همه دل میسوزاند. آنچه تحصیلکردگان و کتابخوانان از جبر تاریخ و مانیفستهای کارگری و پرولتاریا میگویند، نمیفهمد و از مذاکرات دادگاه سر در نمیآورد. اما با دیدگاه عوامانهی خود، سعی در فهم وضعیت میکند و بهخوبی هم از پس آن برمیآید و این را به بهترین وجهی درک میکند که:
«دیگر عذابی بدتر از آنچه در عمرمان کشیدیم وجود ندارد.»
در ابتدا از اندیشههای کفرآمیز جوانان دلخور است و میپرسد «پیرزنی مثل او، اگر خدا را هم از او بگیرند، در موقع غم و غصه به چه کسی توکل کند»؟ اما اندکاندک حساب خدای خود و مسیح خود را با خدایی که همچون چماق بالای سرشان نگه داشتهاند جدا میکند و تا انتها بر این اعتقاد تازه میماند.
«مادر» در تمام صحنههای کتاب، حاضر و ناظر است. از نخستین درگیریهای کارخانه، خودش را در لابلای امواج جمعیت بهزور جلو میراند. قهرمان درگیری پسرش است. بار دیگر پرچم سرخی را که از دست پسر افتاده بلند میکند و با سماجت پیرزنانه نگاه میدارد. در زندان به ملاقات زندانیها میرود و پذیرایی جلسات ممنوعه را بر عهده میگیرد. نامهرسان گروه میشود. بر بالین یکایک بیماران گروه حاضر است و مادری میکند. غم همه را همچون غم یگانه فرزند خویش، در وجود مادرانهاش میکشد و رنج میبرد.
از خصایش بسیار مهم این کتاب، به قول مترجم فرهیختهاش، شادروان محمد قاضی، همان است که کتاب، در گرماگرم مبارزات نوشته شده و سهم تخیل در آن بسیار اندک است. گورکی از روایتهای پرطمطراق رایج در رمانهای روسی میپرهیزد. رویدادها و شخصیتها از نمودهای واقعی اقتباس شدهاند و با عشقهای کمرنگ و احساسات لطیف، طوری که دستوپاگیر نباشند، غنی شدهاند. لنین، رهبر مبارزات مردمی که در ابتدا خود نیز مردمی بود، کتاب را پس از رسیدن به قدرت، بارها و بارها و بارها، تحسین میکند.
:: بازدید از این مطلب : 255
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0